روزاول آشنایی منوعلیرضا بارونی بودتو اون روزعلیرضابرای اولین بار بهم گفت که دوسم داره من خیلی خجالت کشیدم زیربارون تواون هوای سردوایساده بودجولوم بهم گفتش که یاباهام دوست شواگردوست نداری من برات آرزوی خوشبختی میکنم منم یکم فکرکردم بعدش قبول کردم خواستم برم خونمون گفت بیابرسونمت امامن نتونستم سوارموتورش بشم خیلی اسرارکرد اماقبول نکردم خیلی دوست دارم فقط یه بار دیگه فقط یه باردیگه علیرضای خودموببینم
نظرات شما عزیزان:
امروزمنوعشقم باهم توپارک نشسته بودیم مثل دیوونه ها20دقیقه همش همدیگرونگاه میکردیم بعدش علیرضاگفت چه خبرباهم حرفازدیم امروزبهترین روززندگیم بودخیلی خوشحال بودم انقدری که دیگه هیچی جزحرفای عشقمونمیشنیدم آرزومیکنم خداهیچ وقت عشقموازم نگیره